من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

یه دنیا حسرت

تا حالا عزیزى رو با این حجم خاطرات از دست نداده بودم
فکر کنم ادم وقتى یه عزیزى رو از دست میده اولین احساسش حسرته
حسرت تمام ثانیه هایى که پیشش نبودى
حسرت تمام تلفن هایى که نزدى
حسرت تمام خاطرات شنیدنى اى که تعریف نکرد
حسرت تمام خنده هاى قشنگى که با خود برد
حسرت تمام اغوش هاى گرمش....
.
.
تا حالا مرگ رو انقدر از نزدیک احساس نکرده بودم
تا حالا یه مرده رو بغل نکرده بودم
تا حالا گریه نکرده بودم که نمیذارم ببریدش از خونه
تا حالا نرفته بودم غسال خونه 
.
.
عموم فقط ٦٠سالش بود
عموم هیچ مریضى نداشت
خوابیده بود و دیگه بلند نشد
خلبان بود،هر هفته براى پرواز چکاپ کامل میشد و قلبش مثل ساعت کار میکرد
نمیدونم چرا...
وقتى پتو رو زدیم کنار که بیدارش کنیم دهنش پر خون بود
من مجبور شدم تمام گریه هامو خفه کنم
من که صاحب عزا نبودم!
باید پدرمو دلدارى میدادم
مادرم که خیلى عموم رو دوست داشت
عمه هام
مادر بزرگم
و اون وسط پسر عمه ام اومد گفت گندم بیا بیرون از غسال خونه
گفت گریه بکن گندم
گریه هاتو خفه نکن
و....
چقدر ضجه زدم
چقدر واسه عموم نالیدم
شب رفتیم سر خاکش
قران خوندیم و دعا
قبرش بغل یک مزار یک مرجع تقلیده بزرگه که اتفاقا وقتى زنده بوده هم با هم همسایه بودم
چقدر قسمش دادم که هواى عمومو داشته باشه
چقدر حرص خوردم از دست زن عمو و پسر عموهام
رفتم
تنهایى رفتم اون ور قبرستون و سر مزار شهدا،گفتم عموم مثل شما جنگید اما قسمتش شهادت نبود!شما هواشو داشته باشید اما!
تا ساعت ٢نصف شب تنهاش نذاشتیم و دوباره ٦صبح رفتیم
که منزل جدیدشو تبریک بگیم
منزل قشنگشو
شب اول ارامششو
عموم خیلى تنهایى کشید تو این دنیا
اخرش هم اومد پیش کسایى مرد که میدونست خیلى دوستش دارند...
خودش گفته بود
هیشکى من رو قدر گندم و خواهرم دوست نداره تو این دنیا
.
.
خدایا شکرت
راضى ام به رضاى تو

نظرات 8 + ارسال نظر
جوهر چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 19:00 http://myprinter.blogsky.com

سلام دوستم
تسلیت می گم عزیزم
شرمنده اینقدر دیر آمدم، ایام امتحانات است...
از دست دادن یک عزیز خییییییییییییییییییییلی سخته. خدا صبر بدهد.
ان شاءالله سایه پدر و مادر بالای سرت باشد...
و داغ مادربزرگ از همه سنگین تر است... هوایش را داشته باشید.

سلام
ممنون عزیزم

مهتاب چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 18:16 http://ghamkadeyedel.blogfa.com

سلام خانومی الان که مطلبتوخوندم اشک تو چشام جمع شد و یادم عموم اقتادم منم عموموخیلی دوست داشتم اماا حیف که آدم رفته دیگه بر نمیگرده خداابهتون صبربده

سلام
حیف که بر نمیگرده
و حیف که هیچ وقت سیر دلم ندیدمش

محبوبه چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 14:10 http://nabz.blogfa.com

گندم جانم... تسلیت عزیزم... صبور باش... جای خوبی رفته عموجان... روحش شاد

سلام
ممنون عزیزم

علی چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 07:20 http://razoneyaz.blogfa.com/1392/08

زندگى زیباست اى زیباپسند
زنده اندیشان به زیبایى رسند
آنقدر زیباست این بى بازگشت
کز برایش مى توان از جان گذشت
مردن عاشق نمى میراندش
در چراغ تازه مى گیراندش
باغ ها را گرچه دیوار و درست
از هواشان راه با یکدیگر است
شاخه ها را از جدایى گر غم است
ریشه هاشان دست در دست هم است

جالبه
این شعر رو رءیس نیرو هوایى ارتش در مجلس عموم خوند

امیر سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 23:31 http://ngc1359.blogfa.com

سلام گندم خانم.
نمیخوام بگم میدونم بهت سخت میگذره و خدا صبرت بده و غم آخرت باشه.
چون میدونم خیلی بهت سخت میگذره
میدونم خدا صبرشو میده
میدونم اگر تو این دنیا اگر موندگار باشی بازم غم میبینی. سخت و سخت تر.
منم عموم رفته.. چند سال پیش. جوونتر از عموی تو بود و سخت تر رفت. واسه منم سخت بود. خیلی سخت . البته کسی گریه ام رو ندید جز خدا. تازه بعدش فقط به خاطر گریه نکردنم جلو اون جمع حرفها شنیدم!!! مهم نبود.
بگذریم ....
دختر خوب حالا این روز سخت پیش اومده ، یاد بگیر و تمرین کن صبور باشی. تمرین کن.
ادمها اینجاها بزرگتر میشن. پیرتر میشن. داناتر میشن و دردمندتر.
فاجعه های دنیا همین جاست. دنیا فاجعه ای بزرگتر از گرفتن عزیزان نداره. گاهی میرم بهشت زهرا میبینم بعضی جاها جمعیتی جمع شدن و جیغ میزنند و بر سر. نگاه میکنیم و تاسف میخوریم. اما یادمون میره که ممکنه برای ما هم اتفاق بیفته. به خاطر خودخواهیمون و بی گذشتیمون دلها میشکنیم. همو نادیده میگیریم و به خاطر حرفای خیلی کوچیک تو صورت هم سرخ میشیم. اگر همونجا فکر کنیم که ممکنه فردا یه اتفاق دیگه بیفته یا ممکنه فردا روز سختی باشه اونوقت هم صبورتر میشیم هم با گذشت تر هم خوشرو تر.
اره رفیق مجازی.....
الان وقت تمرینه صبره. صبوری کن. خدا داره بهت امتیاز میده.
منم در غمت شریک بدون.

سلام
ممنون امیر خان بابت حرف هاتون
میدونید این تجربه سختى بود...خیلى سخت!
و تصور اینکه یک روز باید عزیزتر از این ها رو هم از دست بدم دیوونه ام میکنه!
نمیدونم...
واقعا حالم خوب نیست..
مخصوصا که کارى کردم که از خودم انتظار نداشتم
این اشتباه حالمو بدتر کرد

راضیه سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 17:06 http://bidel74.blogfa.com

تسلیت میگم
روحشون شاد

سلام
ممنون راضیه جان

معتکف دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 19:35

سلام علیکم
واقعا هم همینطوره: میرن آدما از اونا فقط خاطره هاشون
بجا می مونه

فرشته دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 16:47 http://my-life7.mihanblog.com/

سلام عزیزم
تسلیت میگم...ایشالا غم اخرتون باشه...خیلی سخته
خدا به شما صبر و به روح ایشون آرامش بده

سلام فرشته جان
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد