ده سال پیش یه چنین روزى رو خوب یادمه
اخبار فورى:زلزله بم
زلزله!مصداقى براى چه زود دیر میشود...
براى دوست داشتن کسانى که آوار ها دورند ازتو
یادم هست چقدر گریه کردم با دیدن دخترکان آواره و اشک هاى پدران خمیده
یادم هست که نمیتوانستم درک کنم که چطور یک روز صبح که بلند شوى هیچ عزیزى باقى نمانده برایت!
یادم هست که چقدر دوست داشتم بروم بم و با بچه هاى تنهاى اونجا دوست شم و براشون کتاب ببرم
یادم هست که بابام گفت اونا الان کتاب نمیخوان
یادم هست که گفت غذا میخوان و اب و دارو
و من گفتم ولى بابا بیشتر از هرچى مامان و باباشونو میخوان
و یادم هست که اشک رو گوشه چشم پدرم دیدم...
نمیدونم الان اون بچه هاى که اون روز دار و ندارشون از دست دادن کجان؟چند بار اون خاطره رو مرور میکنند؟
اما امیدوارم هر جا هستند خدا از پنجره قلبشون سرک بکشه و لبخند به لباشون بنشونه.
فقط خداست که میتونه این غم ده سالشون رو کمى کمرنگ کنه.
دوستت دارم کودک بمى خاطره هایم