من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

دو قدم مانده به عشق یا که تنهایى من...

چه قدر ترسناک است...
یک روز از روى تنهایى دلم بلرزد
یک روز اسم دلتنگى هایم را،سکوت هایم
را عشق بگذارم
یک روز تمام ارزش هایم را قدر یک تنهایى کوچک کنم
تمام جملات عاشقانه را
تمام دلتنگى هایى که نباید هدر رود
خورشید هایى که غروب کرد
یادم برود
دوست داشتنش را
هنگامى که دیگر تنهایى ام نیزغروب کرده باشد
بعد من بمانم و احساسى که نامش را هم نمیدانم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد