من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

خدایا بگیر هر آنچه تو را از من میگیرد

امروز برنامه حاج اقا مرادى رو دیدم،قشنگ بود حرفاش.

تفاخر حماقته!

کلا اینجور زندگى کردن حتما خیلى قشنگه،ولى تو دنیاى امروز خیلى ایده الیستیه!ولى حتما قشنگه

اصلا ادم خوب که فکر میکنه میگه چرا انقدر تنوع باید تو همه چى باشه!چقدر وقت ما صرف این میشه که چى بپوشیم،چى بخوریم...

از خودم خنده ام میگیره که یه روزى ارزو میکردم عارف بشم!!وقتى انقدر غرق ظواهریم چگونه ممکنه؟!وقتى حتى بیان این دغدغه ها معمولا موج خنده اطرافیانمو به همراه داره!

اینم یه مشکلیه!بازم الان اینجا سادگى خیلى بیشتره تا تهران!دوست ندارم اونجا درگیر ظاهر بشم یه وقت،دوست دارم به یه جایى برسم که هیچ وقت از ظواهر زندگى احساس افتخار نکنم.

خدایا منو از افت غرور و ریا نجات بده.

بذار دارایى با افتخارم تو باشى فقط.

زین قند پارسى

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

از اتش روى خود اندر دلم اتش زن

عذاب وجدان درسته خیلى تلخه اما نعمتیه!

ادم یه وقتى اشتباهى رو میکنه بعد عذاب وجدان میگیره،واقعا پشیمون میشه،هر دفعه که یادش میاد دلش از کارش ریش میشه!اون وقته که خرد میشه و توبه میکنه.حس خوبیه اون شکستنه!

اما امون از وقتى که ادم از کار اشتباهش عذاب وجدان نگیره!یعنى بگیره اما نه اونجورى عمیق.این عذاب وجدان به خاطر اینه که میدونم کارم اشتباهه اما وقتى توبه مقبول خدا میشه اون حس تنفر نسبت به گناه به وجود میاد.من اون تنفره رو میخوام!فرقى نداره گناه کوچیک هم که باشه!اصلا گناه گناهه دیگه!

چه توبه اى که وقتى به گناهى که کردى فکر کنى و تمام وجودت اتیش نگیره،بدنت نلرزه!

این یعنى اینکه خدا توبه تو نپذیرفته...

خدایا باور کن پشیمونم!

میدونم اشتباه بدى کردم،اما نمیدونم اشتباه بدترم کجا بوده که تو توبه مو قبول نمى کنى!


منم از جان خود بیزار بیزار

                  اگر باشد تو را از بنده آزار

                      

جاده اسم منو فریاد میزنه

تمام جاده هاى برفى ردپاى من رو نگه خواهند داشت

هر ادمى زاده میشود که برود،هر برهه اى که از راه میرسد،به گونه اى نو باید بروى!

و من الان

در استانه جاده اى چهار فصل که عمیقا میدانم گاهى پاییزش بد دلتنگ میشود واردیبهشت هایش بوى مادرم را نمى دهد

ایستاده ام

چمدانم را در دست گرفته ام،به امید اینکه هر وقت روى بازگشت میکنم دربرکه هاى کنار جاده،خودم را ببینم

بدون هیچ تغییرى

خودم راببینم که سایه ام بلند تر میشود.

خودى را که از تمام بوهایى که به مشامش میرسد احساس پرواز کند

اى کاش

دلتنگ چهره دودى تهران نشوم.


خدا،بیا این راهو با هم بریم،تنهام نذار!

عکس هاى بازیابى شده

داستان اینجوریه که ما سه سال پیش رفته بودیم یزد و کرمان و یک عالمه هم عکس گرفتیم اما نمیدونم چى شد که فرمت شده بودند

حالا بعد سه سال یهو به یه برنامه ریکاورى برخوردم و اینا رو ریکاورى کردم

اما با هیچ برنامه اى باز نمیشن،نمیدونید چرا؟

یعنى اصلا نمیشه دیگه بهشون دسترسى پیدا کرد؟


پى نوشت:لطفا واسه پست قبلى رمز نخواهید!