من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

دردم از یار است و درمان نیز هم

بگذار با فانوس هایشان در دریاى خویش غوطه ور باشند!

من دست از ماه خود نمى کشم

بیا!

تمام دریاى دلم از ان تو!

تو بیا!آرام کن این مواج بى انتها را

بیا و بر باد بده تمام ثانیه هاى بى تو بودن را

هیچ فکر کرده اى روزگار بى تو چگونه با من مى تازاند!

یادت هست تلخى بى پایان تو را از یاد بردن  

نگذار دوباره تکرار شود!

بیا پر کن تمام این خلا ها ى بى سر و ته را!ببین مرا چگونه به پوچ مى کشاند!

و چقدر از این من حقیر بى زارم!

من!این منى که نیست از بیهودگى بیزار است!

نه من را یاراى این گونه زیستن نیست!

بیا!دستانم عجیب بوى انتظار تو را به خود گرفته!

از فضل تو بر نمى اید رها کردنشان!

چشم هایت خود به من میگویند!انکار نکن...

بیا

ببخش

من هر روز سر وقت به دیدنت مى ایم!تو که هستى!مثل همیشه!

در اغوشم بگیر!

حتى ان گاه که نیستم

اى محبوب ازلى من

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد