من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من دلم میگیرد

چمدانم در دست
ره به سوى ناکجاهاى بلند
سایه هاى بى حضور 
ناله هاى دوردست
من به تاریکى خویشم روشن
و نگران پر یک شاپرکم 
من به نمناکى دیوار دلم معتادم
و به باران حضور
          غنچه هاى پر سرور
و پر از خواهش خاک خیس باران خورده ام
خسته از اغوش تنهایى شهر  
نگران پیچک همسایه
بر لب سقف بلند
میله هاى پر شکوه
میله هاى دردمند
  بى حضور تاک هاى سر بلند
               من دلم میگیرد


             

نظرات 1 + ارسال نظر
مامان دختر بابای بارون چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 ساعت 08:37

سلام عزیزم زیارت قبول التماس دعا

سلام
خوبید؟
من که پیامتون رو وقتى برگشتم دیدم اما اتفاقا اونجا خیلى به یادتون بودم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد