چمدانم در دست
ره به سوى ناکجاهاى بلند
سایه هاى بى حضور
ناله هاى دوردست
من به تاریکى خویشم روشن
و نگران پر یک شاپرکم
من به نمناکى دیوار دلم معتادم
و به باران حضور
غنچه هاى پر سرور
و پر از خواهش خاک خیس باران خورده ام
خسته از اغوش تنهایى شهر
نگران پیچک همسایه
بر لب سقف بلند
میله هاى پر شکوه
میله هاى دردمند
بى حضور تاک هاى سر بلند
من دلم میگیرد
سلام عزیزم زیارت قبول التماس دعا
سلام
خوبید؟
من که پیامتون رو وقتى برگشتم دیدم اما اتفاقا اونجا خیلى به یادتون بودم