من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

خوشا به حال شما

دیشب بعد کلاس مطالعاتى شهید مطهرى رفتم هءیت

اونجا خیلى دلم به درد اومد!واقعا دلم خواست امروز چادر سر کنم و برم دانشگاه،به بابام زنگ زدم.بابام گفت اگه انقدر دوست دارى عیبى نداره فقط امکانش هست که از کم شروع کنى؟یعنى مثلا اوایل دو روز در هفته چادر سرت کنى؟گفت ممکنه بعدا اذیت شى مثلا تو تابستون نتونى!جورى هست که مثلا اگه تو تابستون یک روز خیلى گرمت بود بتونى چادر سرت نکنى و برى؟!

نمیدونم والا!!

گفت اگه اینجورى و نباشه و موظف شى که همیشه چادر سرت کنى ممکنه زده شى بعدا!گفت فعلا هم چنان بیرون ادامه بده:((


پ.ن:نور جان درست بود بى خبر برى؟!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
جوهر شنبه 1 آذر 1393 ساعت 00:48 http://myprinter.blogsky.com

سلام
دوست داری بپوش و از خود مادرمان کمک بخواه که توان و قوتش را بدهد...
می دهد، شک نکن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد