من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

یار با ماست

سلام

سراغى از من نمیگیرید ها!

وبلاگم چند روزى از یکساله شدنش میگذره و منم یک سال پیر شدم!!

دیروز با چند تا از بچه ها رفتیم در بند خیلى خوب بود و خوش گذشت اما خب نتیجه این شد که شب خیلى خسته بودم و نتونستم اراءه ى زبان امروزم رو اماده کنم که استادش هم خیلى سخت گیره!

٥ صبح بلند شدم با کلى دردسر اسلاید ها رو درست کردم و دیگه نرسیدم تمرین کنم که شد ساعت ٧!حالا من ٧همیشه تو تاکسى ام!!

بعد اومدم فلشمو وردارم برم دیدم نیست!!نیم ساعت گشتم بعد دیدم جلومه و نمیدیدمش!!!!

خیلى دیرم شده بود دوون تا ونک رفتم که سوار تاکسى شم ،شده بود ٨!!!منم کلاسم ٨بود!!

که ناگاه مانتوم گیر کرد لاى در تاکسى و جر خورد!!

مجبور شدم پیاده شم و خیلى ناجور و اسفناک تا خونه رفتم!

و غصه که حالا جواب استادو چى بدم!!اصلا نمیشه باهاش حرف زد!

هشت و نیم بود و رسما دیگه نمیدونستم برم...نرم!!بعد در کمال ناباورى دوستم زنگ زد که کلاس تشکیل نمیشه!!!!

استادى که تا حالا غیبت نکرده بود!!!!


واااااى!!ممنووووووون خدا!

نظرات 2 + ارسال نظر
نور سه‌شنبه 11 آذر 1393 ساعت 21:18

سلااااااااااااااام تبلد بلاگ خگشلت مبارک...جوج ء جان من هرروز سرمیزنم اما آپ نمیکنی چرا؟؟

سلام عزیزم
خیلى درس دارم کمتر میام:)

جوهر سه‌شنبه 11 آذر 1393 ساعت 19:01 http://mydesk.blogsky.com

سلام گندم جانم...
وای
یعنی اینقدر این اتفاقات رو اعصابم هست که...
الحمدلله. :)
مواظب خودت باش.

سلام عزیزم
چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد