امروز درهاى خانه مان را به شدت میزنند
و به من سپرده اند که باز نکنم
و چرا؟!
چرا کسى نمیفهمد که من از این اقاى برادر خوشم مى اید؟!
که مى اید و همه این سریال هاى لعنتى رو از پشت بام به پشت دردمند اسفالت مى اندازد؟
از این اقاى برادرى که مى اید و این استرس نشستن بین خانواده را از من میگیرد!اضطراب دیدن صحنه ها و تبلیغاتى که شایسته مان نیست!
من از این اقاى برادر خوشم مى اید که مى اید و چیز هایى رو به زور به حلق ذهن خانواده ام فرو میکند!
من یک روز در را روى این اقاى برادر باز میکنم
با شادى اى به وسعت خواندن یک شعر حافظ قبل از شام به جاى پناه بردن به اتاق و شنیدن داستان تکرارى خیانت هاى این سریال ها!
وقتى حرف خوش من ازگلوى خانواده ام پایین نمیرود مجبورم قدردان چماق هاى اقایان برادر باشم!