من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

غصه ندیدن کوه ها

به نظر میاد بد بودن حال من رابطه مستقیمى با ذرات آلاینده ى هوا دارد!

هر چه قدر کوه ها نامرءى تر میشوند غلظت حوصله من اما پایین مى آید!خلاصه که باید کتابى بنویسم من باب اینکه چرا باید بروم یک شهر کوچک و در یک خانه بزرگ حیاط دار کنار حوض درس بخوانم!!

ما را چه شود؟!

محرم است و ما زندگى میکنیم

ظهر عاشوراست و ما بهم لبخند میزنیم

زینب ناله میکند و ما اب مینوشیم

چه بر سر ما امده

.

.

.محرم است و ما محرومیم!

به کجا چنین شتابان

یکى از مداح هاى خیلى معروف اومده بوده اینجا،گویا براى دو ساعت ٤٠میلیون گرفته!!
ادم به همه چى شک میکنه والا!
به اخلاص...
اصلا ادم نسبت به همه چى بدبین میشه


من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم مى رود

گونه هاى من خیس از خردى خودم

روى اشک ریختن براى تو را ندارم

که لایق غمت نیستم

اما

نگذار حسرت شنیدن ناله هاى عاشقانت بر دلم بماند

قسم به شش ماهه ات

گندمت جهنم را هم اگر صبر کند

دورى از بیرق تو را نتواند


یا حسین!دلم براى کربلایت تنگ است آقا!گرچه از حرم عاشقان فقط آرزویش به ما رسیده است


پى نوشت ١:دو تا نذر کردم امسال که اینجا مینویسم که یادم باشه!یکیش نذر آقا على اکبر و دیگرى هم نذر باب الحواءج،قمر بنى هاشم!کلى هم به خودم پیچیدم تا نذر کردم ترسیدم اجابت نشود و دیگر انقدر بلند فریاد نکشم باب الحواءج!


پ.ن٢:به اون اقا هم گفتم،بنده خدا کلى خجالت کشید و عذرخواهى کرد و قول داد مراقب باشد.


پ.ن.٣:امروز دارم میرم چند تا روسرى قواره دار بخرم براى زیر چادر!یا زهرا،خودت دستمو بگیر،خانم جان!

طبق معمول من بى سر و پا جا ماندم

توضیح ندارد که!

کربلا و بین الحرمین و اشک...

باب الحواءج