من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

یوخوم جلیر

بالاخره تموم شدند!اولین امتحان هاى دانشجویى رو میگم!چقدر فرق داشت با دبیرستان...انشالله که نتیجه اش خوب شه!

این دو سه روز خونه خاله بودم،هروز از دانشکاه ٢ساعت تو راه بودم!اما خب مى ارزید!نصفه شب تو خونه بهتر میشه درس خوند.واااى که چقدر خسته ام!اما یک چیزى خستگى رو در اورد از تنم!گفتم گوشیم که خراب شده گویا هى بچه ها زنک زدن و مسج دادند چون جوابى نگرفتند،زنگ زدن به مامانم که کجاست نگرانش شدیم!

عاشق این دوستاى گلم ام!

چه خوب شد همو دیدیم عیدى

ادم هاى دوست داشتنى من!٣

دوستم!

که راهنمایى که بودیم ترجیح میدادم نبینمش!

ولى دبیرستان کم کم اینقدر خوب شدیم که الان از خواهرم عزیزتره برام!

که ناراحتى اش واقعا عذابم میده!

که سال اخر خیلى وقتا بیشتر نگران اون بودم تا خودم

که کتاب هاى تستمون خیلى اش اشتراکى بود و سوال هاى خوب رو واسه هم علامت میزدیم!و جملات انگیزه بخش مینوشتیم تو حاشیه اش واسه هم!

که عید که من نرسیدم کتاب شیمى شو بگیرم و تست بزنم بهترین سوالاشو تو ٥تا ورق اچار واسم خلاصه کرد!

که از بالا رفتن تراز ازموناش بیشتر از خودم خوشحال میشدم!

که جمعه هایى که با هم از ازمون برمیگشتیم همش بین جمعیت دنبال نفر اول شهر بودیم!

که خیلى با ایمانه و هروقت یه مشکلى دارم یه ایه اى از قران یا حدیث یا به بیت شعر داره که حالمو خوب کنه!

که وقتى با هم یه جا قبول نشدیم دوتامون زدیم زیر گریه!

که اگه دو دقیقه دیرتر جواب مسجشو بدم میگه گندمی منو دوس دارى؟!