من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

از بوستان مى دمد نسیم بهشت

بهار اگین شدى نسیم شبانگاهى
در آغوشت میکشم هر لحظه،امسالى که بوى دلتنگى میدهى
از همین لحظه هاى نوى شکفتن دلتنگ اردیبهشتى شده ام که کوه هاى سبز را به بوم ابى اسمان پیوند میدهى
مشتاق تمام جاده هاى نمناکى که قدم هایم را لمس نخواهند کرد
دلتنگ بوى خاک باران خورده اى که روزگارى اولین هدیه سالگردهاى بودنم بود
این ها به کنار
تو بگو
طلوع هاى سحرانگیزت را چگونه از یاد ببرم
بگو ببینم
چگونه  طاقت مى آورى سبز شدن را بى من
سرزمین نازنین
غروب ها با غم غربت چه میکنى؟
هیچ پشت پنجره به انتظارم مینشینى
بدون رفیق قدیمى ات چگونه  فروردین را بوى بهشت میبخشى
گل هاى زردت را چه کسى عاشق تر به تماشا مینشیند
چمنزارهایت با کدامین نواى شبانه به خواب میروند
سروهایت...
ستاره هایت...
نه
من
حجم نبونت را باور نمیکنم
جغرافیاى قدیمى نازنین من


پى نوشت:دوستان به همتون تک تک سر زدم بعد از مدت ها اما نشد براتون نظر بذارم،خطا میداد.
از همین جا براى یکایکتون سالى بهارى رو ارزو میکنم