من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

از احوالات اینجانب

سلام به همگى

خوبید انشالله؟!

از احوال ما هم اگر بپرسید،درس ها بسیار سخت میباشد...و ما اصلا چنین انتظارى نداشتیم از همین اول ترم!

اما نمیدونم چرا یکمى عصبى شدم این روزا!زود جوش میارم.مخصوصا که میبینم هروز چهر هاى جدیدى میان سر کلاس و کم کم معلوم میشه که پول و پارتى و...

خدا خودش عاقبتومونو به خیر کنه!!

محیط دانشگاه رو دوست دارم،ادم احساس امنیت میکنه.ترسم از تهران هم یکى ریخته.با یه چندتایى از بچه ها ى شهرستانى هم یه کمى جور شدم اما واقعا تهرانى ها اکثرا سخت میشه تحملشون کرد.مخصوصا که اکثرا پدراشون استادن و خیلى هم پولدار.دوستشون ندارم:(


راستى بچه هاى کلاس با هم دست جمعى گاهى میرن بیرون،به نظرتون برم منم؟!عیب نداره پسرا هم هستند؟!