من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

پدرم تو دیگر چرا...

واسه خودم متاسفم

متاسفم که عمرى عفاف پیشه کردم

همیشه پوشیده رفتم بیرون

همیشه مواظب خنده هام بودم تو خیابون

...

و حالا که اومدم این شهر درندشت تنفر آمیز

این شهر کثیف

و تاکسى هاى ...

و وقتى پسرک عوضى کنارم خواست از حد خودش بگذره با کاتر دستشو زخم کردم و پیاده شدم

و وقتى با حال بدى رفتم خونه

و وقتى پدرم ماجرا را شنید

بهم گفت حتما خودت یه مشکلى داشتى...

واسه خودم متاسفم

واسه پدرى که منو میشناسه

و واسه تمام دختران مظلوم این سرزمین


پى نوشت:خیلى خصوصى بود!یادم بود که خدا میگه مومن سفره دلش رو فقط واسه خدا باز میکنه.اما بذارید بگم،شاید پدرى از اینجا عبور کنه...


افوض امرى الى الله،ان الله بصیر بالعباد