واسه خودم متاسفم
متاسفم که عمرى عفاف پیشه کردم
همیشه پوشیده رفتم بیرون
همیشه مواظب خنده هام بودم تو خیابون
...
و حالا که اومدم این شهر درندشت تنفر آمیز
این شهر کثیف
و تاکسى هاى ...
و وقتى پسرک عوضى کنارم خواست از حد خودش بگذره با کاتر دستشو زخم کردم و پیاده شدم
و وقتى با حال بدى رفتم خونه
و وقتى پدرم ماجرا را شنید
بهم گفت حتما خودت یه مشکلى داشتى...
واسه خودم متاسفم
واسه پدرى که منو میشناسه
و واسه تمام دختران مظلوم این سرزمین
پى نوشت:خیلى خصوصى بود!یادم بود که خدا میگه مومن سفره دلش رو فقط واسه خدا باز میکنه.اما بذارید بگم،شاید پدرى از اینجا عبور کنه...
افوض امرى الى الله،ان الله بصیر بالعباد