من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

مهمونى من و خدا

بوى گندم میاید.

تو بیا!من نان هم میپزم!تازه تازه!

بیا فقط!من قول میدهم هیج کس جز من و تو بر سر سفره نشیند امشب!

بیا بشین همین جا.کنار من!

بیا تا واست بگم چقدر دلتنگتم خدا!

که بگم بوى گندم منو یاد روزاى قشنگ با تو بودن میندازه!

بیا!میخوام واست تعریف کنم که چقدر سخت پیدات کردم!

که تو همین جا بودى!پشت در!اما من چند تا قفل محکم زده بودم به در این خونه!

بیا تا بگم چه حس خوبیه که فقط خودت اینجایى و خودم!

خداجون دلم تنگت بود!چه خوب کردى اومدى!

میدونى خدا!خیلى میترسم.

از اینکه یه روز بین مهموناى این سفره جاى تو نباشه!

که یادم بره دعوتت کنم!که اگه صداتو پشت در شنیدم در رو قفل کنم و مهمونا رو بکنم تو پستو!

که بعد با خودم بگم عیب نداره فردا شب هم شب خداست و نان خدا هم سر سفره!فردا دعوتش خواهم کرد!

میترسم!نکنه تو که رفتى،من زودى سفره رو جمع کنم که کسى نفهمه مهمونم خدا بوده امشب؟!

نکنه از گندم خودت واست نون نپزم!نکنه بعدا منت بذارم بابت همین تکه نان!

خداجونم!بیا بشین!بیا به لقمه واسم بگیر!بذار یه بار هم طعم نون بى منت رو بچشیم!

خداجونم!

تو هم یه لقمه بخور!هر چى هست مال خودته!ببخش اگه یکم تلخ شده!اشپزش هنوز کاربلد نیست!اما بوى گندم میده هنوز مگه نه؟

تو رو هم یاد اون روزاى قشنگ میندازه؟

من و تو!دو تایى!

تو موهامو میبافتى خدا!منم میخندیدم،از ته دل!

خداجونم!چند وقته میترسم از ته دلم بخندم!

اخه اون وقتا ته دلم فیروزه اى بود!اما الان سیاهه!

میترسم اگه از ته دل بخندم،خنده ام بیفته تو چاهش.

بعدشم دیگه بالا نیاد!

بعد اون وقت باید انقدر گریه کنم تا چاه سیاه دلم بازم فیروزه اى شه!

تا بازم این تکه نون بوى گندم بده!

چقدر حرف زدم خدا!

خوابت برد؟

عیب نداره!کاشکى خواب منو ببینى!میون گندمزار!

نظرات 4 + ارسال نظر
امیر پنج‌شنبه 21 آذر 1392 ساعت 23:53 http://ngc1359.blogfa.com

این نظر تایید نشه:
این جمله رو تصحیح کنید. فکر کنم یک از زیادی. :)
(خداجونم!چند وقته (از) میترسم از ته دلم بخندم!)

چرا که نه؟!
تایید شد که بدانید قدر مى نهیم که دقیق میخوانید و اشتباهاتمان را هم تصحیح میکنید

مرتضی فرشادی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 10:07 http://farshadiorigami.blogsky.com

نمیدونم چرا گندم گذاشتی چرا پلنگ چرا دره چرا سقوط چرا ماه و خیلی چراهای دیگه خودت میدونی و خدا اما نظر دیگه نباید ناراحت بشی شما منو یاد شبان تو شعر موسی و شبان میندازید.

هر چه از دوست براید نیکوست!
کاشکى هر راهى که میرویم منتهى به خدا باشد!

مرتضی فرشادی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 10:00 http://farshadiorigami.blogsky.com

سلام؛فقط معشوق خداست و لیاقت عشق پاک شما رو خدا داره؛همیشه دلم برا خدا میسوخت؛اما اینبار به خدا حسودیم شد؛تنها عشقیه که شما هم معشوق خدایید و عاشق شماست.

گندم رو دوست دارم چون همیشه گندمزار منو یاد ادم و حوا میندازه!:))
نمیدونم چرا دلتون واسه خدا میسوزه!
خدا همیشه هست پشت در قلب هممونه!
حسادت هم واقعا درک نمیکنم.
به هر حال امیدوارم خدا پشت و پناه هممون باشه

رضا چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 02:15 http://yadegarejavani.blogfa.com/

گندم با دیدن اسمت یاد اون برنامه کودک افتادم یادش بخیر گل گندم
شعر میخوند
گندم گل گندم

سلام،اقا رضا.
یادش بخیر.
بچگى هاى قشنگى داشتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد