من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من مانده ام مهجور از او

من همیشه خیلى ریز ریز دعا میکردم!
اما تازگى ها نمیتونم!
یعنى میشینم سر سجاده که دعا کنم مثلا!
اما زبون میگیره!حرفم نمیاد!فقط اشکام میاد!
فقط میتونم به خدا بگم چقدر دوستش دارم و چقدر دلم میخواد بنده خوبى باشم که اونم دوستم داشته باشه!

حرم امام رضا هم که رفتم همینجور بودم!
ساعت سه نصف شب!
اول رفتم تا نزدیکى هاى ضریح فقط سلام کردم و گریه
بعد عین این بچه مدرسه اى ها واسه کسایى که التماس دعا گفته بودند دعا کردم و بعد که مشقام تموم شد یه نفسى کشیدم و گفتم حالا نوبت خودمه!
اما هیچ کدوم از حاجتام یادم نیومد
اصلا روم نمیشد چیزى بخوام به جز عشق و معرفت و شفاعت
به جز حال و هواى خوب
به جز نماز هاى عاشقانه
به جز کربلا!
اخرش فقط گفتم بقیه اش خودتون میدونید
هر چى صلاحمه از خدا بخواهید برام اقا!
حتى سلامتى،چون من نمیدونستم اگه سلامت باشم بیشتر میتونم بندگى کنم یا نه
خلاصه نمیدونم این عشق هست یا نه!
میگن ادما عاشق که میشن زبونشون میگیره،هول میکنند،حرفاشون یادشون میره
اما


من اصلا در حد و اندازه عاشقى نیستم
اونم با خدا و محبوب هاى خدا
میدونم
عاشق خوبى نیستم
ادم عاشق که بشه کارى نمیکنه که محبوبش ناراحت شه
که خلاف خواسته محبوبش باشه
اما من خیلى کوچیکم
خیلى ضعیفم
خدا
انقدر کوچیکم که نمیتونم بر علیه شرایطم طغیان کنم
که نمیتونم اونجورى باشم که تو میخواى
که بگم حرف حرف عشقمه!
حرف خداموو پشت کنم به هر چى و هر کى که هست و منو از تو دور میکنه  
میترسم فردا روز که بشه بگى عشقت عشق نبود
مرد راه نبودى
مرد روزاى سخت نبودى
بگى عاشق حماسه میکنه
تو چیکار کردى
بگى بیا ببین کسایى رو که عاشق من اند
اینا رو ببین و خودت رو هم
بگى برو خجالت بکش
تو لایق عاشقى نبودى



دستم اما فقط به دامن خودت میرسه
من قوى نیستم
تو اما...
خودت پشتم باش
بهم قدرت بده
با هر چه دلم قرار گیرد بى تو
                         اتش به من اندر زن و انم بستان                           
خدا نمیشه من معجزه بخوام؟!
یه اتفاق
نمیدونم چى؟!
یه چیزى که بتونم دستمو بهش بگیرم و بلند شم
که یکم این راهه سخت رو اسونش کنه
یه تغییر

خدایا فرصت بده تا عشقمو ثابت کنم بهت
بذار بیام مکه
بذار بیام....
بعدش خیلى چیزها عوض میشه
بعدش خودت بیا و به جام حرف بزن
خودت بیا و سرزنش ها و تمسخرها و طعنه رو پاسخ بده
یه اراده محکم میخوام خدا

میدونم الان میگى عاشق وعده فردا نمیکنه!


من بى لب لعل تو چنانم که مپرس
                     تو بى رخ زرد من ندانم چونى؟!

نظرات 9 + ارسال نظر
فاطمه دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 22:46

هر چه از دل برآید بر دل نشیند.خیلی به دلم نشست...

دلتون پاکه...
خوش اومدید

محبوبه دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 11:41 http://nabz.blogfa.com

چه خوشگل شده اینجا! به به

چشمات خوشگل میبینه محبوبه جان

علی... دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 07:29 http://razoneyaz.blogfa.com/

نمی دونم چی بگم
فقط می گم عالیه

سلام
ممنون على خان...

راضیه یکشنبه 24 آذر 1392 ساعت 18:41 http://bidel74.blogfa.com

برا منم موقع نوشتن مشقات یه چند خط بنویس عسیسم
و این بیت آخر پست هم بسیارزیبا بود
یه جمله ای هست که توی سجده میگن "الهی ارحم عبدک الضغیف"
خیلی دوسش دارم ، این پستت منو یاد اون جمه انداخت

سلام گلم
تو هم منو خیلى دعا کن.الان بسیار محتاج دعام.
اره
یا لطیف...

امیر یکشنبه 24 آذر 1392 ساعت 12:49

سلام. نمیدونم چرا مگید غیر فعاله. چون افراد دیگه دارن نظر میذارن. ولی باز یه بار دیگه کد قالب رو ریفرش کردم. حتما بهم اطلاع بدید. موفق و سربلند باشید

سلام
نمیدونم چرا نمیشه،فقط واسه شما اینجوریه.بازم امتحان کردم

آقای نویسنده یکشنبه 24 آذر 1392 ساعت 08:42 http://shabbekheire.blogfa.com/

سلام
قلم خیلی خوبی داری ...
تبریک میگم

سلام
قلم خوب؟!من؟!شوخى میکنید:)))
لطف دارید
خوشحال میشم بازم بیاید اینورا

محبوبه یکشنبه 24 آذر 1392 ساعت 08:19 http://nabz.blogfa.com

گندم جان تو خیلی فرشته ای دختر... به حال غبطه می خورم... منم دعا کن عزیزکم

لطف دارى شما عزیزم
اگه قابل باشم...
شما با اون قلب پاکت منو دعا کن

امیر شنبه 23 آذر 1392 ساعت 23:18 http://ngc1359.blogfa.com

سلام.
یادمه سال اول راهنمایی بودیم یه شعری بود از سعدی:
یکی قطره باران ز ابری چکید
خحل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم
گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار
که شد نامور لولو شاهوار
بلندی از ان یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد.
..............
خدا کنه درست یادم مونده باشه. :)
میبینم که شما هم داری راه اون قطره دریا رو میری. منتظر مروارید شدنتون هستیم. به همین زودی زود.
خدا رحمت کنه علامه جعفری رو. یه بار رفته بودم خدمتشون یه سوال پرسیدم. گفت: یه بابایی تو یه روستا چند تا گردو میده به یه بنده خدایی. میگه گردوها رو بشکن ، بخور ، منم دعا کن. اون آقایی که گردوها رو گرفته بود میگه. میشکن میخورم اما دعا نمیکنم!!! صاحب گردو تعجب میکنه و میگه چرا؟؟؟ طرف جواب میده: خود خدا صدای شکستن گردو ها رو میشنوه. لازم به دعای من نیست.
آره گندم خانم؛ خود خدا صدای صاف و صادق دلتون رو میشنوه. اونوقت هم مکه میری هم کربلا . هم قوی میشی هم هر چیزخوبی که خدا بخواد. ان شا الله.

چه حافظه خوبى!
نه امیر خان من هنوز خیلى خیلى راه دارم واسه مروارید شدن
و راستش خیلى گناه
فقط کاشکى خدا به قول شما صداى دلمو بشنوه
چون به صافیش ایمان دارم

خدا بیامرزدشون،داستان خیلى جالبى رو نقل کرده اند.مناسب حال این بنده حقیر
ممنون

پزشک تازه فارغ التحصیل شنبه 23 آذر 1392 ساعت 22:53

خانم دکتر ما رو که نگران کرده بودید...
کجا بودید پس؟
قالب قبلی قشنگ نبود؟

سلام
دسترسى ام به نت محدوده اقاى دکتر!
چرا قشنگ بود اما لیست کامل مطالب رو نشون نمیداد
اینو هم دوست ندارم
اما فعلا دسترسى ام به نت کمه نمیتونم بگردم یه خوبشو پیدا کنم و هر چى هم تا الان دیدم یکسرى مشکل داره و کامل نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد