من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

یه شبِ خسته

مکالمه من و گزارشگر 
زور زورى ساعت٨شب بعد از کلى درس خوندن و کتابخونه و جسد
چرا جوونا مشروب میخورند؟
-من چه میدونم!
یعنى چى شما قیافه ات خیلى شادابه!خب چرا انقدر خوشحالى....
-یعنى به نظرتون من مشروب خوردم؟!!!
-خب چه حسى بهشون میده که دوست دارند؟!
-خب خانم!من از کجا بدونم حتما حس خوبیه دیگه!
-نه نه!!!مگه تو این پارتى هاى شبانه که میخورید خوبه؟!!!!
من!!!:|
جسد://
کتابخونه:|||
نظرات 3 + ارسال نظر

مرسی بخاطر سنتور
شما سنتورعلاقه دارید؟کارمیکنید؟

بله چند ماهى میشه

نور جمعه 25 مهر 1393 ساعت 15:06

مطمئنی خبرنگار بوده؟؟؟
خنگ نبوده احیانا شایدم حواس پرت

اره جلوى خبرنگاران بود با میکروفون یه شبکه اى هم بود

ربولی حسن کور جمعه 25 مهر 1393 ساعت 00:23 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خب چرا میخورید؟ نخورید دیگه

اصلا خودم هم شک کردم به خودم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد