من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

سردرگم

بسمه تعالى!


یک اقا پسرى هست تو کلاسمون که من از خیلى قبل از دانشگاه از طریق دنیاى مجازى میشناختم ایشونو!به همین علت باعث شده یه کمى راحت تر باشیم 

اونم به این معنا که فقط بیشتر با هم در مورد مساءل درسى فقط وقتى کارى پیش بیاد البته!صحبت کنیم

ولى این اقا با وجود اینکه شخصیت مذهبى داره،خیلى بچه است!هر چه من سعى میکنم با رفتارم و نوع پاسخ هام و اینا متوجهش کنم که دوست ندارم انقدر دور و برم بپلکه!بیشتر هم به خاطر حرف بقیه!متوجه نمیشه.

نمیدونم چیکار کنم؟!

برم بهش بگم که یه کم مراعات کنه؟از طرفى میترسم فکر کنه که من احساس کردم خبریه!

دوست ندارم وقتى میبینم همه وقتى باهاش کار دارند به من میگن!یا دوستاش اگه یه وقت جلوى من حرفى بزنند ازم میخوان بهش نگم!

ایشون کلا اینجوریه که زود با همه صمیمى میشه!

من چیکار کنم؟!

نمیتونم که وقتى میاد حرفى بزنه جوابشو ندم!دوست ندارم هم که ناراحت شه اخه!

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

محرمى که نتوانى عزادارى کنى محرم نیست!

محرم با امتحان 

با کلاس و درس!

اینجا هم که جایى رو نمیشناسم و اصلا جراتشو ندارم شب ها تنهایى برم جایى واسه عزادارى!

اخ که چقدر محرم پارسال خوب و با برکت بود!

اى کاش دهه محرم لا اقل همه کارهاى دنیا تعطیل میشد! 

امروز این سنتور هم رفت تو جعبه!

یه مدتى اونجا باشه بهتره!

آهنگ هاى گوشى هم حالا حالا ها باید تو نوبت باشند!

نوحه ى خوب معرفى کنید

کتاب خوب هم راجع به قیام امام حسین معرفى کنید خوبه


نسخه پیچ!

یکى باید باشد

که نسخه اى براى ما بپیچد!ببینم چه بر سر این دل اومده که انقدر کدر شده!

من روز هاى صافى رو یادم هست!

اى خدا جان

نمیشه یک نسخه مختص من بنویسى ببینم دونه دونه کدوم کارام غلطه که دارم از تو دور میشم!

چرا از وقتى اومدم دانشگاه همه چى خیلى عوض شده!

از هر درى

دلم از مردان این سرزمین خون است...

شهیدان از قماشِ که بوده اند؟

موجوداتى خیالى شاید!دست نیافتنى

کلاس هاى اخیر هر چه سعى میکند مرا به اسلام بیش از پیش علاقه مند کند،بعضى وقت ها حرف هایى میشنوم که از مسلمانى بیزار میشوم

که اسلام واقعى همین است!زنان را به زور باید در خانه نشاند!

که زنان هرزه را...

هر روز وحشت صورت هاى معصومى که با عجله از میدان فرار میکنند!از پلیس خودشان فرار میکنند!

من هم ترسیده ام!

شنبه هم دانشگاه برو نیستم!



پى نوشت:١یادم باشد قول بستنى به اون دستاى کوچیک دادم


پ.ن٢:قول عکسى از دانشگاه نیز 


پ.ن ٣:دو روز تقریبا کامل کلاسم تو هفته بعد دانشگاه!دیگه ورزش نمیرسم برم...کلاس شعر نو نیز!:((

نرود میخ اهنین در سنگ ایا!؟

با خواندن هر سوراخى از جمجمه قول میدهم

بلوک بعدى!!!!

بیشتر بخوانم

زودتر بخوانم...