من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

انسان هاى دوست داشتنى من!1

گاهى یاد بعضى آدم ها لبخند به لبم میاره بدون استثنا!

مثل استاد ٧٥ساله ریاضیاتم!

که همیشه زودتر از ما مدرسه بود و واسه اینکه تک تکمون درس رو بفهمیم حرص میخورد!

که همیشه واسمون شعر و حدیث میخوند!

که تنها دفعه اى که سر جلسه امتحان استرس گرفتم و مغزم قفل شد و اندکى هم گریه کردم،اومد ورقمو پاره کرد و دستامو گرفت و گفت:هیچ وقت نمیخوام غم تو چشماى دختر گلم ببینم.

که روزاى اخر مدرسه درحالى که چشماش پر اشک شده بود گفت:من به خاطر کلاس شما میومدم مدرسه.حالا که میرید خیلى دلتنگتون میشم.چه جورى بیام اینجا ولى شما تو این کلاس نباشید !؟

که وقتى یکى از دوستاى گلم بیمارى بدى گرفت و ٦ماه نیومد مدرسه هرروز به من میگفت خیلى هواشو داشته باش.من نگرانشم.

که وقتى بهش گفتم ٥تا سوال ریاضى کنکور رو ندیدم چون زیر درس زمین چاپ شده بود نامه نوشت به سنجش و خودش هم زنگ فقط که گلایه کنه که چرا بچه ها رو اذیت میکنید و قول گرفت دیگه اینکارو نکنند!

که وقتى جند روز پیش مسج داد بهم که :تو یادگار روزهایى هستى که نه فراموش میشوند و نه تکرار.....،چشمام پر اشک شد!


پى نوشت:این افراد خیلى بیشترند پس ادامه دارد...