من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

بوى جوى مولیان اید همى

سلام

ساعت ١١بالاخره میرم خونه،همه بچه ها الان خونه اند.کل این مدت به یک طرف این دو روز به یک طرف!هیچکى تو خوابگاه نبود،خیلى دلگیر و وحشتناک بود:(

امروز بیرون بودم سر ظهر تگرگ گرفت منم رفتم نشستم یک حلیم داغ خوردم جاتون خالى.براى خانواده هم یه چیزایى خریدم عیدى!چقدر دلم تنگشون شده!

گویا میخوان بیشتر عید رو بریم مسافرت!دوست ندارم!!من دلم خونه میخواد اما چه میشه کرد!

راستى خطاب به کسانى که نگران بودند و حالمو پرسیدن:بعد کلى مصیبت بالاخره نتایج ازمایش اومد گویا خوبه خداروشکر.


پى نوشت:یادم باشه یه پست رمز دار بنویسم میخوام در مورد یه چیزایى مشورت بخوام ازتون