من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

سرخ

میخواهم رنگ تو را به تن طبیعت بزنم
آن وقت پاییزان که زرد میشوى
میدانم شکوفه هارا در دستانت پنهان کرده اى
اینگونه اما  شبیه جنگل هاى سرخ آتش گرفته اى
سبز شدن را فراموش کرده اى
هم چنان که راه برگشت را
درست مانند پرندگان مهاجر
دیگر به تالاب من بر نمیگردى

قاصدک

من  مینشینم،همین جا!

در برابر دزدانه ى نگاهت

بار آرزوهایم را روى شانه هاى قاصدکى مى نهم که رو به سوى تو دارد

تو سیر دلت نگاه کن

بگذار قاصدکم رد چشمانت را بیابد