من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

مى شکنم زنجیر را

این حجم تنگ همان سکوت لمس خود است

خودى که سایه اش سراسر درد است و زنجیر بسته و چرک نشسته!

این تویى که پوسته ات را مى شکنى به روى خود شاید،اینبار اما ترک هایت به جان مى نشیند!