من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

در امتداد پاییز

من تمام جاده ها رو بى تو قدم زدم
دست در دست پاییز
زمستان را دقیقه اى چشم انتظار گذاشته ام
شاید تو را در همین پاییز بیابم
یلداى تنهایم
تو ببخش




پى نوشت:هیچ وقت هیچ حس خاصى نسبت به یلدا نداشتم
پى نوشت٢:کلا حالم خوب نیست...
ادمیست دیگر یک روز حوصله هیچ چیز رو ندارد.دوست دارد خودش را بببرد بریزد دور(حسین پناهى)