چند روزى بیشتر نمیشه!نه؟!
که وقتى دست ندادم باهات به شوخى چند بار زدى تو صورتم که من مثل باباتم!این چه کاریه!!!!
تو بغل من بزرگ شدى بچه جان!
و من باز هم به ناچار با کمى غیض و کمى خنده رد کردم!
امشب
اما
خدا را سپاس!
من هیچ اطمینانى به پاکى چشمان کسى که در جمع خانوادگى فیلم هاى نامناسب ماهواره اى رو با ولع میبینه ندارم!
من دیگر پاکى هیچ نگاهى را باور نخواهم کرد!
از این جمع ها متنفرم!!!!
على خان:وبلاگو بستى برادر؟!!ما که استفاده میکردیم!روزهاى زیادى بهم تلنگر زد و به خودم اوردم!
پى نوشت:دوست ندارم گلایه کنم اما روزه گرفتن جایى که سر اذان تلویزیون رو کم میکنند و فحش میدن و سحرى هم باید پاورچین برى چون هیشکى هیچ وقت روزه نمیگیره!!سخته:((من آرزومه یک روز سحر کسى بهم بگه الان اذان میشه،بلند شو!
تو هر راهى میریم!
پنجاه پنجاه!
احتمال سود که هست!
اما امان!
وقتى حرف خدا میشه
حرف راه خدا میشه
حبیب خدا میشه
یقین طلب میکنیم!
یک قدم بدون یقین جلو نمیریم!
خدایا خودت دستمون رو بگیر!
بشکن این غرور بیجا رو!
پى نوشت١:چند وقتیه زیاد وسایلم رو گم میکنم!همش هم حواسم رو جمع میکنم ها!اما بازم گم میشن!امروز به دلم افتاد که حتما حکمتى توش هست!شاید دور شدم!شاید به خودکار توى دستت وابسته شدم!!!
پى نوشت٢:دلم خیلى گرفته!
گویا فرسخ ها دور از آسمانم!
سحر ها که آسمانى مى شوید،کمى هم براى پرنده شدن ما دعا کنید!
یادم میاد قدیما از این چله ها داشتم تو زندگیم
یک فلاش بک بزنم بد نیست
با نماز اول وقت شروع میکنم
بسم الله