سلام
ساعت ١١بالاخره میرم خونه،همه بچه ها الان خونه اند.کل این مدت به یک طرف این دو روز به یک طرف!هیچکى تو خوابگاه نبود،خیلى دلگیر و وحشتناک بود:(
امروز بیرون بودم سر ظهر تگرگ گرفت منم رفتم نشستم یک حلیم داغ خوردم جاتون خالى.براى خانواده هم یه چیزایى خریدم عیدى!چقدر دلم تنگشون شده!
گویا میخوان بیشتر عید رو بریم مسافرت!دوست ندارم!!من دلم خونه میخواد اما چه میشه کرد!
راستى خطاب به کسانى که نگران بودند و حالمو پرسیدن:بعد کلى مصیبت بالاخره نتایج ازمایش اومد گویا خوبه خداروشکر.
پى نوشت:یادم باشه یه پست رمز دار بنویسم میخوام در مورد یه چیزایى مشورت بخوام ازتون
من چادرى نیستم
دوست دارم باشم!
حداقل شماها که شرایط منو میدونید!واستون تعریف کردم که!
به من میگن به ظاهرت نمیخوره مذهبى باشى.چون مانتو رنگى میپوشم شاید،چون چادر ندارم
تقصیر منه
اما کاشکى یه کم شرایط منو میدونستند و بعد قضاوت میکردند
بعد وقتى میدیدند من نماز میخونم اونقدر تعجب میکردند!
من لباسام تنگ نیست!کوتاه هم نیست!
فقط سیاه نیست
فقط چادر ندارم
کاشکى داشتم!
دلم شکست...