من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

دنیا همش مسخره بازیه...

این مدته یک چیز رو بدجورى با گوشت و خونم حس کردم

اینکه دنیا یه مسخره بازیه بزرگه

ما جدى گرفتیمش خیلى..

خیلى فکر کردم

دیدم بدجورى به خودم ظلم کردم

به اون خودى که براى این مسخره بازى ها ساخته نشده

وقتى خاک رو میریختم رو تابوت عمو

فهمیدم

حس کردم که این روز واسه من هم میاد دیر یا زود

خیلى جدى گرفته بودم دنیا رو


امید

رسول:من فهمیدم امید این نیست که یه چیزى  رو بخوایم بعد بشینیم پاش
سایه:پس چیه؟امید چیه؟
رسول:امید یعنى اینکه باور کنیم خدا هست و بهترین ها رو واسمون میخواد
سایه:اگه خدا بهترین ها رو نخواست برامون؟
رسول:باید از نسبت استفاده کنم!
یعنى خدا به نسبت اون گندى که زدیم بهترین ها رو برامون میخواد و اگه ما خودمون دوباره گند بزنیم خدا باز به نسبتش واسمون بهترین رو میخواد و ...

فیلم سایه

متواضع بودى مرد...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

...

لعنت به من...

یه دنیا حسرت

تا حالا عزیزى رو با این حجم خاطرات از دست نداده بودم
فکر کنم ادم وقتى یه عزیزى رو از دست میده اولین احساسش حسرته
حسرت تمام ثانیه هایى که پیشش نبودى
حسرت تمام تلفن هایى که نزدى
حسرت تمام خاطرات شنیدنى اى که تعریف نکرد
حسرت تمام خنده هاى قشنگى که با خود برد
حسرت تمام اغوش هاى گرمش....
.
.
تا حالا مرگ رو انقدر از نزدیک احساس نکرده بودم
تا حالا یه مرده رو بغل نکرده بودم
تا حالا گریه نکرده بودم که نمیذارم ببریدش از خونه
تا حالا نرفته بودم غسال خونه 
.
.
عموم فقط ٦٠سالش بود
عموم هیچ مریضى نداشت
خوابیده بود و دیگه بلند نشد
خلبان بود،هر هفته براى پرواز چکاپ کامل میشد و قلبش مثل ساعت کار میکرد
نمیدونم چرا...
وقتى پتو رو زدیم کنار که بیدارش کنیم دهنش پر خون بود
من مجبور شدم تمام گریه هامو خفه کنم
من که صاحب عزا نبودم!
باید پدرمو دلدارى میدادم
مادرم که خیلى عموم رو دوست داشت
عمه هام
مادر بزرگم
و اون وسط پسر عمه ام اومد گفت گندم بیا بیرون از غسال خونه
گفت گریه بکن گندم
گریه هاتو خفه نکن
و....
چقدر ضجه زدم
چقدر واسه عموم نالیدم
شب رفتیم سر خاکش
قران خوندیم و دعا
قبرش بغل یک مزار یک مرجع تقلیده بزرگه که اتفاقا وقتى زنده بوده هم با هم همسایه بودم
چقدر قسمش دادم که هواى عمومو داشته باشه
چقدر حرص خوردم از دست زن عمو و پسر عموهام
رفتم
تنهایى رفتم اون ور قبرستون و سر مزار شهدا،گفتم عموم مثل شما جنگید اما قسمتش شهادت نبود!شما هواشو داشته باشید اما!
تا ساعت ٢نصف شب تنهاش نذاشتیم و دوباره ٦صبح رفتیم
که منزل جدیدشو تبریک بگیم
منزل قشنگشو
شب اول ارامششو
عموم خیلى تنهایى کشید تو این دنیا
اخرش هم اومد پیش کسایى مرد که میدونست خیلى دوستش دارند...
خودش گفته بود
هیشکى من رو قدر گندم و خواهرم دوست نداره تو این دنیا
.
.
خدایا شکرت
راضى ام به رضاى تو