من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من چادرى نیستم:((((

من چادرى نیستم

دوست دارم باشم!

حداقل شماها که شرایط منو میدونید!واستون تعریف کردم که!

به من میگن به ظاهرت نمیخوره مذهبى باشى.چون مانتو رنگى میپوشم شاید،چون چادر ندارم

تقصیر منه

اما کاشکى یه کم شرایط منو میدونستند و بعد قضاوت میکردند

بعد وقتى میدیدند من نماز میخونم اونقدر تعجب میکردند!

من لباسام تنگ نیست!کوتاه هم نیست!

فقط سیاه نیست

فقط چادر ندارم

کاشکى داشتم!

دلم شکست...

نیازمند دعاى سبزتان هستم

واسم خیلى دعا کنید

منتظر جواب ازمایش حیاتى اى هستم

باور

دستت را به من بده
بیا این دیوار را فروبریزیم و سر هر پیچ تند بى اعتمادى گل بکاریم
خوب یادم هست رویاى کودکانه ام را که با نوک انگشتانم همه جا گل کاشتم که پنجره ها عادت کنند به پیاده رو،نرده ها را دور بریزند
بیا..
من تمام حرف هایت را بدون سند میپذیرم
فقط
لطفا 
یادت باشد مهر صداقت را به نگاهت سنجاق کنى

بالاخره ما معرفى شدیم!

امروز جشن معارفه بود
در کل خوب بود خیلى از بچه رو دوست داشتم اما بعضى ها واقعا...
اسم اهالى هر استانى رو با هم میخوندند،یکسرى ها که تهرانى بودنشون رو افتخارى میدونستند مجبور شدن با بچه هاى شهر ابا اجدادیشون بیان بالا!چقدر بهشون برخورد!هزار دفعه گفتند ما اشتباهى اونجا به دنیا اومدیم!وگرنه تهرانى ایم!با تهرانى ها هم رفتند بالا گفتند ما نیاورون و یوسف اباد میشینیم بعدا ما رو با شهرستانى ها خوندین!!!
منم کم کارى نکردم واسه تک تک شهرستانى ها سوت زدم:)حیف همشهرى ندارم:(
شما بگین من چه جورى دوستشون داشته باشم!!!
اما جشن خوب بود وکیکمون هم خیلى خوشمزه بووود
اگه یه کم حالم بهتر بود بیشتر هم خوش میگذشت!
این هفته مجبور شدم٤بار ازمایش خون بدم دیگه دستم کبود کبوده و همش سرم گیجه

از احوالات اینجانب

سلام به همگى

خوبید انشالله؟!

از احوال ما هم اگر بپرسید،درس ها بسیار سخت میباشد...و ما اصلا چنین انتظارى نداشتیم از همین اول ترم!

اما نمیدونم چرا یکمى عصبى شدم این روزا!زود جوش میارم.مخصوصا که میبینم هروز چهر هاى جدیدى میان سر کلاس و کم کم معلوم میشه که پول و پارتى و...

خدا خودش عاقبتومونو به خیر کنه!!

محیط دانشگاه رو دوست دارم،ادم احساس امنیت میکنه.ترسم از تهران هم یکى ریخته.با یه چندتایى از بچه ها ى شهرستانى هم یه کمى جور شدم اما واقعا تهرانى ها اکثرا سخت میشه تحملشون کرد.مخصوصا که اکثرا پدراشون استادن و خیلى هم پولدار.دوستشون ندارم:(


راستى بچه هاى کلاس با هم دست جمعى گاهى میرن بیرون،به نظرتون برم منم؟!عیب نداره پسرا هم هستند؟!