-
فرشته اى در تکاپوى آسمان
یکشنبه 17 آذر 1392 10:11
بعضى وقت ها بعضى بنده ها خیلى پیش خدا عزیز اند. اونقدرى که تاب دورى شون رو نداره. تاب آلوده شدنشون رو به دنیا هم! فاطمه جان هم فرشته اى بود که اصلا جاش اینجا نبود. بنده خداش بود و محبوبش. نگاهش دغدغه انسایت داشت و حضورش دغدغه مهر. اتاق سه نفره اش پر بود از گرماى حضور خودش و پدر مهربانش و رفیقش! رفیقى که بیشتر از خودش...
-
قاصدک
شنبه 16 آذر 1392 17:02
من مینشینم،همین جا! در برابر دزدانه ى نگاهت بار آرزوهایم را روى شانه هاى قاصدکى مى نهم که رو به سوى تو دارد تو سیر دلت نگاه کن بگذار قاصدکم رد چشمانت را بیابد
-
اتمام حجت
پنجشنبه 14 آذر 1392 21:52
من تصمیم گرفتم از همین اول با خودم صادق باشم! رشته من کمى با بقیه فرق داره!من قرار نیست پزشکى رو بخونم!قراره پزشکى رو زندگى کنم. باید قبول کنم که قراره از خیلى تفریحات بزنم. باید از فرصت هاى کوچولو واسه ورزش استفاده کنم. باید قبول کنم که دیگه باید نجوم تا حدى بذارم کنار! باید یادم باشه اما... من قراره بهترین روزاى...
-
خوشبختى
چهارشنبه 13 آذر 1392 19:08
من آدم خوشبختى ام! دیشب که رسیدم تهران واقعا نمیتونستم نفس بکشم.تو اتوبوس از ته دلم از خدا بارون خواستم. ته ته دلم. صبح بلند شدم گفتم لیریک اهنگ رادیو اکتیو رو بذارم اینجا که خیلى مناسبه این هواى کثیفه. دیدم بوى بارون میاد! حالا شما بگید هواشناسى قبل از دعاى من پیش بینى کرده بودند! من میگم خدا منو دوست داشته! شما...
-
مهمونى من و خدا
چهارشنبه 13 آذر 1392 01:30
بوى گندم میاید. تو بیا!من نان هم میپزم!تازه تازه! بیا فقط!من قول میدهم هیج کس جز من و تو بر سر سفره نشیند امشب! بیا بشین همین جا.کنار من! بیا تا واست بگم چقدر دلتنگتم خدا! که بگم بوى گندم منو یاد روزاى قشنگ با تو بودن میندازه! بیا!میخوام واست تعریف کنم که چقدر سخت پیدات کردم! که تو همین جا بودى!پشت در!اما من چند تا...
-
حال گیرى!
سهشنبه 12 آذر 1392 13:26
امروز براى ده دقیقه ذوق مرگ شدم! مسج اومد که مدینه اولى هاى اولویت تا ٣٠٠،ده دى پرواز دارند و منم تا جایى که یادم بود اولویت ٣٠٠بودیم! یعنى واقعا داشتم میمردم از خوشحالى اما بعد کاشف به عمل اومد که ما اولویت ٤٠٠ایم و پدر اشتباه کرده! یعنى حال گیرى شد اساسى! دعا کنید وقتى در بیاد که بتونم برم! خدا میدونه چقدر دلم...
-
ادم هاى دوست داشتنى من!٣
سهشنبه 12 آذر 1392 00:26
دوستم! که راهنمایى که بودیم ترجیح میدادم نبینمش! ولى دبیرستان کم کم اینقدر خوب شدیم که الان از خواهرم عزیزتره برام! که ناراحتى اش واقعا عذابم میده! که سال اخر خیلى وقتا بیشتر نگران اون بودم تا خودم که کتاب هاى تستمون خیلى اش اشتراکى بود و سوال هاى خوب رو واسه هم علامت میزدیم!و جملات انگیزه بخش مینوشتیم تو حاشیه اش...
-
i miss you but i haven't met you yet!
دوشنبه 11 آذر 1392 14:08
یکی باید باشد که حال ادم را خوب کند. که موعد امدنش که ه شود دلت بلرزد وثانیه ها هم هی کش بیایند! که صدای پایش با همه دنیا فرق کند. که شانه هایش تاب اشک هایت را داشته باشند که وقتى نیست دلت هوایى شود براى عطر دستانش! که دیر که میکند زمین و زمان به هم دراویزند که تمام ناگفته هایت را از عمق چشمانت بخواند که حرم نفس هایش...
-
انسان هاى دوست داشتنى من!٢
یکشنبه 10 آذر 1392 21:01
دندان پزشک نازنینم! دو سال باید ماهى یه بار مسافت ٣ساعته اى رو میرفتیم تا بریم پیش دکتر.واسه ارتودنسى! واقعا خوش اخلاق!واقعا با ایمان! گاهى که کارم کمى دردناک بود و طولانى حافظ میخوند که میدونست دوست دارم. اصلا این ادم ارامش از وجودش میباره!ناخوداگاه اروم میشدم وقتى صداشو میشنیدم! هر وقت صدامو از اتاق انتظار میشنید...
-
انسان هاى دوست داشتنى من!1
یکشنبه 10 آذر 1392 19:49
گاهى یاد بعضى آدم ها لبخند به لبم میاره بدون استثنا! مثل استاد ٧٥ساله ریاضیاتم! که همیشه زودتر از ما مدرسه بود و واسه اینکه تک تکمون درس رو بفهمیم حرص میخورد! که همیشه واسمون شعر و حدیث میخوند! که تنها دفعه اى که سر جلسه امتحان استرس گرفتم و مغزم قفل شد و اندکى هم گریه کردم،اومد ورقمو پاره کرد و دستامو گرفت و گفت:هیچ...
-
حال خوب!
یکشنبه 10 آذر 1392 19:14
-عشق یعنى حالت خوب باشه! -اما ادم گاهى خودش هم نمیفهمه حالش خوبه یا نه! -اون وقتا مطمءن باش حالت بده !حال خوب چیزى نیست که ادم بهش شک کنه! پى نوشت ١:ممنون قاصدک جان.اگرچه فکر نمیکنم بیاى و بخونیم. پى نوشت ٢:کلى کلنجار رفتم تا اینو نوشتم اخه به یه بچه چه این حرفا!
-
این آدمیزاد ناشکر!
یکشنبه 10 آذر 1392 14:15
یه کم باید به خودم بیام!چرا من انقدر ناشکرم!؟یادم رفته که چند سال درس خوندم که الان اینجا باشم!و حالا فقط به خاطر اینکه به خاطر قوانین بومى سازى تهران رتبه هاى بالاى ٢٥غیر بومى رو نگرفت و دانشگاهم کمى بالا پایین شد انقدر ناراحت شدم!همین که پزشکى قبول شدم احساس کردم دلم میخواد زبان انگلیسى میخوندم یا ادبیات یا بیوتک!به...
-
دستم به قلم نمیرود گویا!
یکشنبه 10 آذر 1392 13:54
فکر کنم باید زودتر وبلاگ میزدم!انقدر حرف تو دلم هست که نمیدونم چى رو بنویسم!میترسم نتیجه بگیرم که ننویسمشون!٠
-
ادم خوش غذا به من میگن!
جمعه 8 آذر 1392 19:05
دل و جیگر مرغابى نخورده بودیم اونم از نوع شکار صحرایى که خوردیم!اضافه کنید به تجربه پاى مرغ و دم گاو!یعنى من کلا از ٦ماهگى خوش غذا بودما!
-
حماسه سرخ
جمعه 8 آذر 1392 15:00
السلام علیک یا اباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل والنهار و لاجعله الله اخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین وعلی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین حسین جان!خیلی غریبی بین ما.ما هنوز محرم ها سیاه میپوشیم اما نمیدونم دلاامون چه رنگی میشه!یادمون رفته...
-
این روزها
جمعه 8 آذر 1392 07:42
این روزها خیلى تنبل شدم!خدایا خودت کمکم کن!اخه من که اینجورى نبودم!!!!خداجونم خیلى دوستت دارم.اراده مو قوى کن.بذار مثل گذشته باشم!اخه این چه وضعشه که یه کتاب واسه خونده شدن دو هفته رو میز من مونده!!!خدایا فرصتم داره تموم میشه!لطفا سفارشى این مشکل ما رو حل کن!جبران میکنما!!!دوستت دارم خداى گلم!
-
خداى قشنگ خودم!
پنجشنبه 7 آذر 1392 22:10
خُـــداونــد، بی نهـایتـــ استـــ ... لـامکـان و لـا زمــان ... امّـا به قـدر فـهمِـــ تـو کـوچکــ میشـود، و بـه قـدر نیــاز تـو فُـرود میآیــد، و بـه قـدر آرزوی تـو گستـرده میشود، و بـه قـدر ایـمان تـو کـارگشا میشـود، و بـه قـدر نـخ پـیر زنان دوزنده باریـک میشود، و به قـدر دل امیدواران گرمــ میشــود ... پــدر...