-
نیست در این شهر نگارى که دل ما ببرد
یکشنبه 11 آبان 1393 11:26
عاشق که باشى و مجبور باشى نگاه کنى که به محبوبت توهین میکنند! امامت رو مسخره میکنند اشکتو سرازیر میکنند! نمیدونى چیکار کنى.... خدا یادت باشه،چى ازت خواستم!
-
ببار بارون
شنبه 10 آبان 1393 00:20
خداجونم شکرت بابت بارون شکرت
-
شیخ رجبعلى خیاط
پنجشنبه 8 آبان 1393 22:00
لقمه اى اضافه بر انچه که براى سیر شدن لازم است حجاب انسان مى شود
-
بى تو به سر نمیشود
پنجشنبه 8 آبان 1393 18:49
میدانم عاشق خلف وعده نمیکند ما دیر به روضه هاى شما رسیده ایم +از تمام دوستان بابت دعا هاشون تشکر ویژه دارم،امتحان اونقدر که فکر میکردم بد نشد اما باید یه تغییراتى تو مدل خوندنم به وجود بیارم حتما
-
چه میشه کرد!؟
چهارشنبه 7 آبان 1393 06:48
مسلما کچل شدنم و افسردگى ناشى از اون یکى از دلایل اصلى کم کارى من تو این مدت بود واقعا داغون شدم موهام تو سه ماه کاملا نصف شدند و من هیچ کارى نمیتونستم بکنم،از دانشگاه که میومدم تا میخواستم درس بخونم و لباسامو عوض میکردم یهو به دو مشت مو ریخته شده مواجه میشدم که باعث میشد کلا روزم از بین بره،یه مدتى که کاملا افسردگى...
-
حافظه از دست رفته
سهشنبه 6 آبان 1393 19:00
از این امتحان که گذشت و احتمال افتادن هم حتى هست اما بحث این امتحان نیست ترم قبل هم متوجه یه مشکلاتى شدم اما خیلى توجه نکردم مساله اینه که من درسا رو میخونم اما نمیدونم چرا تو مغزم طبقه بندى نمیشن و نمیتونم به یاد بیارمشون!! نمیدونم باید چیکار کنم... کجاى روشم اشتباهه که انقدر تو به یاد اورى مطالب مشکل دارم!!
-
در آستانه امتحان
دوشنبه 5 آبان 1393 20:41
اوضاعم واقعا داغونه فکر نکنم بیفتم اما احتمالا با ١٢اینا پاس شم خونده بودم هم این چند روز هم خوب خوندم!اما مطالب انقدر زیاده که تو مغزم طبقه بندى نشده و یادم نمیمونه اصلا خیلى حالم بده خیلى
-
آغوش گرم خانواده
دوشنبه 5 آبان 1393 07:37
من راضى ام!از اینکه تو خانواده اى بزرگ شدم که وضع مالى متوسطى داشتند!از اینکه سفر خارجى در توانمون نبوده! راضى ام چون به جاش هر روز ظهر که رفتم خونه مادرم منتظرم بوده شب ها با پدرم دور سفره نشستم اگه یک شب براى شب بخیر نمیبوسیدمشون خودشون میومدن ببیند نکنه اتفاقى برام افتاده! راضى ام از اینکه غرق محبت بزرگ شدم!دوست...
-
منِ ترسو همیشگى
شنبه 3 آبان 1393 23:46
دلم چادر میخواد اما من خیلى ضعیف ام خیلى بى اراده ام دنیا هنوز خیلى واسه مهمه!! دلم میخواد بدون ترس از اینکه اگه چادر بذارم ممکنه یک روز بردارمش ممکنه خانواده ام نپذیرند ممکنه حمایت خیلى از اطرافیانمو از دست بدم چهارشنبه برم و چند تا روسرى بزرگ بخرم و چادرم رو از خوابگاه بیارم و چادر سر کنم برم دانشگاه چادر سر کنم برم...
-
رشته است ما داریم؟!؟!
شنبه 3 آبان 1393 15:45
من از اون ثانیه اى که ترم دو شروع شد احترام ویژه اى براى تمام پزشکان عمومى مملکت قاءلم!! و به شدت هم از دست کسانى که پشت سر دکتر ها و پول پرستى شون و اینا حرف میزنند عصبانى اقا الان تمام دختراى ١٩ساله دارند عشق و حال میکنند بعد من از بیست و دو شهریور فقط هفته اى دو روز کلاس میرفتم و دو بار هم رفتم خرید احساس میکنم...
-
من معتاد نیستم
شنبه 3 آبان 1393 15:15
باور کنید همه بچه هاى پزشکى رتالین میخورند!!!!! استادمون خودش گفت ضررى نداره والا! بخورم؟! اناتومیه ها! اندام وسر و گردن با هم ها!
-
سردرگم
شنبه 3 آبان 1393 07:32
بسمه تعالى! یک اقا پسرى هست تو کلاسمون که من از خیلى قبل از دانشگاه از طریق دنیاى مجازى میشناختم ایشونو!به همین علت باعث شده یه کمى راحت تر باشیم اونم به این معنا که فقط بیشتر با هم در مورد مساءل درسى فقط وقتى کارى پیش بیاد البته!صحبت کنیم ولى این اقا با وجود اینکه شخصیت مذهبى داره،خیلى بچه است!هر چه من سعى میکنم با...
-
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله
جمعه 2 آبان 1393 22:00
محرمى که نتوانى عزادارى کنى محرم نیست! محرم با امتحان با کلاس و درس! اینجا هم که جایى رو نمیشناسم و اصلا جراتشو ندارم شب ها تنهایى برم جایى واسه عزادارى! اخ که چقدر محرم پارسال خوب و با برکت بود! اى کاش دهه محرم لا اقل همه کارهاى دنیا تعطیل میشد! امروز این سنتور هم رفت تو جعبه! یه مدتى اونجا باشه بهتره! آهنگ هاى گوشى...
-
نسخه پیچ!
جمعه 2 آبان 1393 09:02
یکى باید باشد که نسخه اى براى ما بپیچد!ببینم چه بر سر این دل اومده که انقدر کدر شده! من روز هاى صافى رو یادم هست! اى خدا جان نمیشه یک نسخه مختص من بنویسى ببینم دونه دونه کدوم کارام غلطه که دارم از تو دور میشم! چرا از وقتى اومدم دانشگاه همه چى خیلى عوض شده!
-
از هر درى
جمعه 2 آبان 1393 07:32
دلم از مردان این سرزمین خون است... شهیدان از قماشِ که بوده اند؟ موجوداتى خیالى شاید!دست نیافتنى کلاس هاى اخیر هر چه سعى میکند مرا به اسلام بیش از پیش علاقه مند کند،بعضى وقت ها حرف هایى میشنوم که از مسلمانى بیزار میشوم که اسلام واقعى همین است!زنان را به زور باید در خانه نشاند! که زنان هرزه را... هر روز وحشت صورت هاى...
-
نرود میخ اهنین در سنگ ایا!؟
پنجشنبه 1 آبان 1393 23:51
با خواندن هر سوراخى از جمجمه قول میدهم بلوک بعدى!!!! بیشتر بخوانم زودتر بخوانم...
-
خشونت کثیف
چهارشنبه 30 مهر 1393 19:47
میخواستم از موضوعات دیگه اى حرف بزنم! اما هر چى فکر میکنم جز اسید یادم نمیاد یکى ازآشناهامون! دیرو ز یکى از بچه هاى باشگاه تو تهران!خیلى میترسم!خیلى... اصلا جرات نمیکنم پامو بیرون بذارم! هدف اینا هم حتما همینه به نظر من که داعش اومده...اینم راهشه براى کم حضور کردن خانم ها! اى خدااااا خیلى میترسم!
-
براى مهسا:)
شنبه 26 مهر 1393 21:29
مهسا دوست خوبم میدونم دیر یا زود اینجا رو پیدا میکنى!شرمنده ام که زودتر بهت نگفته ام اما خب ... شرمنده دیگه خوشگلم
-
چرت و پرت موقوف
پنجشنبه 24 مهر 1393 22:34
به همین سادگى!بله امروز قراره چرت و پرت نگم!شوخى زیاد هم نکنم یه کم این گوش وزبون محترم پر رو شدن
-
یه شبِ خسته
پنجشنبه 24 مهر 1393 15:21
مکالمه من و گزارشگر زور زورى ساعت٨شب بعد از کلى درس خوندن و کتابخونه و جسد چرا جوونا مشروب میخورند؟ -من چه میدونم! یعنى چى شما قیافه ات خیلى شادابه!خب چرا انقدر خوشحالى.... -یعنى به نظرتون من مشروب خوردم؟!!! -خب چه حسى بهشون میده که دوست دارند؟! -خب خانم!من از کجا بدونم حتما حس خوبیه دیگه! -نه نه!!!مگه تو این پارتى...
-
هوا هر چند نفره که باشه
دوشنبه 21 مهر 1393 22:24
عیبى نداره اقا! گفتم که بارون بیاد من اصلا مشکلاتم حل میشه!اصلا من هنوز هم حاضر نیستم این تک نفره قدم زدناى زیر بارون رو با کسى تقسیم کنم اى خداجووووون شکرت! پى نوشت:ساز جدیدم تو راهه،اگه بدونه چقدر منتظرشم!
-
منِ خالى
یکشنبه 20 مهر 1393 14:47
منِ بى تو را هیچ قلمى نمى نویسد منِ بى تو پرستوى گم شده تاریخ است منِ بى تو اویى است که خودش را از میان آینه ها باز نمیشناسد +تمام آرزویم این است که روزى شیعه شما خطاب شوم! عید بر تمام محبان على(ع)مبارک التماس دعا راستى دلتان که هوایى شد باران هم آرزو کنید
-
تنهایى خطرناک
پنجشنبه 17 مهر 1393 11:42
چقدر همه تند راه میروند انگار هیچ کس فرصتى براى دیدن ندارد،هر وقت میخوام ذهنمو خالى کنم کلى چهره که دارند تند تند رد میشن میاد جلوى صورتم! تهران... بعضى وقتا که میبینم دو نفر با هم راه میروند و براى دیدن لبخند همدیگه فرصت دارند راستش حسودیم میشه! تنهایى اینجا وقتى معنى پیدا میکنه که براى ٢ساعت و نیم پیاده روى پاییزى...
-
پاییز بهارى است که عاشق شده است
دوشنبه 14 مهر 1393 10:04
پاییز دو نفره ها هم شروع شده اما خب فعلا براى ما،دور از خانه چیزى بیشتر از حس شدید دلتنگى و از حق نگذریم باد خنکى که تمام گرماى تابستون رو از یادم میبره نیست!اصلا بارون هم اگه بیاد من قول میدم تنهایى جاى هر چند نفرى که بخواید ذوق کنم!!:)) که البته بسیار هم راضى ایم و شکر خدا که کلاساى تفسیر هم قراره شروع شه و من کلى...
-
ما موجودات خطرناکى هستیم
جمعه 11 مهر 1393 23:57
شاید باید محیط بان میشدم فکر نمیکنم انقدر که از بین رفتن پلنگ و شکار بى روبه و محیط زیست برام مهم اند جون ادما باشه!!به نظرم کسى که یک پلنگ رو میکشه باید اعدام بشه!
-
معدل داغون
دوشنبه 7 مهر 1393 22:43
١٨،٢ نفر ٣٠ام از ٢٤٦نفر!!خیلى بده....خیلى بده همه دوستام بهتر شدن به خاطر عمومى ها که گروه من ماشالله انقدر بدشانسى اوردم که....
-
شیرین زبان
دوشنبه 7 مهر 1393 14:36
ترم پیش که از استاد زبان شانس نیاوردیم،این ترم یک استاد خانم خوب اومد که بعد یک جلسه به تداخل خورد برنامه اش و قرار شد عوضش کنند که من فکر میکردم دوباره یک چیز داغون بخوره به پستمون که خوشبختانه یک اقاى خوب و به شدت باسواد که اصلا من از حرف زدنش لذت میبرم استادمون شده! منو خیلى یاد دکتر.س میندازه،واسه همین دوستش...
-
فرآیند عادى شدن!
یکشنبه 30 شهریور 1393 20:01
اتفاق نمى افتد!!! یعنى هر چى سعى میکنم به حرف ها واکنش نشون ندم!عادى شه برام نمیشه! اون از قاطى کردنمون با بین الملل ها و اینا!اینم از سهمیه هاى امتحان تخصصى،اون از بومى سازى..... دیروز خونه یکى از اقوام،نوه اش که آزاد حسابدارى قبول شده داشت در مورد بومى سازى صحبت میکرد،گفتم به نظر من خوب نیست!افرادى که تو شرایط سخت...
-
سرخ
سهشنبه 18 شهریور 1393 13:57
میخواهم رنگ تو را به تن طبیعت بزنم آن وقت پاییزان که زرد میشوى میدانم شکوفه هارا در دستانت پنهان کرده اى اینگونه اما شبیه جنگل هاى سرخ آتش گرفته اى سبز شدن را فراموش کرده اى هم چنان که راه برگشت را درست مانند پرندگان مهاجر دیگر به تالاب من بر نمیگردى
-
نفس هاى آخر
پنجشنبه 2 مرداد 1393 13:38
چهار.....سه....دو و بالاخره امتحان هاى من تموم میشه!مگه نه؟!!! شب ها خواب پدرم رو میبینم همیشه میدونستم خیلى دوستش دارم اما هیچ وقت اینو اینجورى درک نکرده بودم! براى همینه که شمال دست جمعى رو با فامیل نمیرم،نمیتونم بیشتر از این بابام رو نبینم امروز رفتم شهر کتاب!هم ونک هم میرداماد!و مثل همیشه به جاى اینکه همون ٤٠تومن...