من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

کجایى تو!

با توام!

چرا دغدغه هات گاهى انقدر کوچیک میشن!!!!!

چرا گاهى باید تو چاله هایى پیدات کنم که هر میکروبى یافت میشه!

واقعا ازت ناراحتم گندم!

بفهم!

مثل افتاب پرست نباش دختر!

چرا گاهى رنگتو یادت میره!


دو قدم مانده به عشق یا که تنهایى من...

چه قدر ترسناک است...
یک روز از روى تنهایى دلم بلرزد
یک روز اسم دلتنگى هایم را،سکوت هایم
را عشق بگذارم
یک روز تمام ارزش هایم را قدر یک تنهایى کوچک کنم
تمام جملات عاشقانه را
تمام دلتنگى هایى که نباید هدر رود
خورشید هایى که غروب کرد
یادم برود
دوست داشتنش را
هنگامى که دیگر تنهایى ام نیزغروب کرده باشد
بعد من بمانم و احساسى که نامش را هم نمیدانم!

تنهایى

چه کسى تنهایى را در سه هجا بخش کرده؟!

.

.

.


بگویید بیاید تا من به قدر هزار هجایش  برایش اشک بریزم!

من مانده ام مهجور از او

من همیشه خیلى ریز ریز دعا میکردم!
اما تازگى ها نمیتونم!
یعنى میشینم سر سجاده که دعا کنم مثلا!
اما زبون میگیره!حرفم نمیاد!فقط اشکام میاد!
فقط میتونم به خدا بگم چقدر دوستش دارم و چقدر دلم میخواد بنده خوبى باشم که اونم دوستم داشته باشه!

حرم امام رضا هم که رفتم همینجور بودم!
ساعت سه نصف شب!
اول رفتم تا نزدیکى هاى ضریح فقط سلام کردم و گریه
بعد عین این بچه مدرسه اى ها واسه کسایى که التماس دعا گفته بودند دعا کردم و بعد که مشقام تموم شد یه نفسى کشیدم و گفتم حالا نوبت خودمه!
اما هیچ کدوم از حاجتام یادم نیومد
اصلا روم نمیشد چیزى بخوام به جز عشق و معرفت و شفاعت
به جز حال و هواى خوب
به جز نماز هاى عاشقانه
به جز کربلا!
اخرش فقط گفتم بقیه اش خودتون میدونید
هر چى صلاحمه از خدا بخواهید برام اقا!
حتى سلامتى،چون من نمیدونستم اگه سلامت باشم بیشتر میتونم بندگى کنم یا نه
خلاصه نمیدونم این عشق هست یا نه!
میگن ادما عاشق که میشن زبونشون میگیره،هول میکنند،حرفاشون یادشون میره
اما


من اصلا در حد و اندازه عاشقى نیستم
اونم با خدا و محبوب هاى خدا
میدونم
عاشق خوبى نیستم
ادم عاشق که بشه کارى نمیکنه که محبوبش ناراحت شه
که خلاف خواسته محبوبش باشه
اما من خیلى کوچیکم
خیلى ضعیفم
خدا
انقدر کوچیکم که نمیتونم بر علیه شرایطم طغیان کنم
که نمیتونم اونجورى باشم که تو میخواى
که بگم حرف حرف عشقمه!
حرف خداموو پشت کنم به هر چى و هر کى که هست و منو از تو دور میکنه  
میترسم فردا روز که بشه بگى عشقت عشق نبود
مرد راه نبودى
مرد روزاى سخت نبودى
بگى عاشق حماسه میکنه
تو چیکار کردى
بگى بیا ببین کسایى رو که عاشق من اند
اینا رو ببین و خودت رو هم
بگى برو خجالت بکش
تو لایق عاشقى نبودى



دستم اما فقط به دامن خودت میرسه
من قوى نیستم
تو اما...
خودت پشتم باش
بهم قدرت بده
با هر چه دلم قرار گیرد بى تو
                         اتش به من اندر زن و انم بستان                           
خدا نمیشه من معجزه بخوام؟!
یه اتفاق
نمیدونم چى؟!
یه چیزى که بتونم دستمو بهش بگیرم و بلند شم
که یکم این راهه سخت رو اسونش کنه
یه تغییر

خدایا فرصت بده تا عشقمو ثابت کنم بهت
بذار بیام مکه
بذار بیام....
بعدش خیلى چیزها عوض میشه
بعدش خودت بیا و به جام حرف بزن
خودت بیا و سرزنش ها و تمسخرها و طعنه رو پاسخ بده
یه اراده محکم میخوام خدا

میدونم الان میگى عاشق وعده فردا نمیکنه!


من بى لب لعل تو چنانم که مپرس
                     تو بى رخ زرد من ندانم چونى؟!

پایان زود هنگام!

حذف شد/سوءتفاهمى پیش اومده بود!