من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

من پلنگى تنها و پر از حسرت ماه....!

روزمره هاى یک دانشجوى پزشکى.اینجا خود خودمم،حتى اگر نامم گندم نباشد!

حال گیرى!

امروز براى ده دقیقه ذوق مرگ شدم!

مسج اومد که مدینه اولى هاى اولویت تا  ٣٠٠،ده دى پرواز دارند و منم تا جایى که یادم بود اولویت ٣٠٠بودیم!

یعنى واقعا داشتم میمردم از خوشحالى اما بعد کاشف به عمل اومد که ما اولویت ٤٠٠ایم و پدر اشتباه کرده!

یعنى حال گیرى شد اساسى!

دعا کنید وقتى در بیاد که بتونم برم!

خدا میدونه چقدر دلم میخواد!

ادم هاى دوست داشتنى من!٣

دوستم!

که راهنمایى که بودیم ترجیح میدادم نبینمش!

ولى دبیرستان کم کم اینقدر خوب شدیم که الان از خواهرم عزیزتره برام!

که ناراحتى اش واقعا عذابم میده!

که سال اخر خیلى وقتا بیشتر نگران اون بودم تا خودم

که کتاب هاى تستمون خیلى اش اشتراکى بود و سوال هاى خوب رو واسه هم علامت میزدیم!و جملات انگیزه بخش مینوشتیم تو حاشیه اش واسه هم!

که عید که من نرسیدم کتاب شیمى شو بگیرم و تست بزنم بهترین سوالاشو تو ٥تا ورق اچار واسم خلاصه کرد!

که از بالا رفتن تراز ازموناش بیشتر از خودم خوشحال میشدم!

که جمعه هایى که با هم از ازمون برمیگشتیم همش بین جمعیت دنبال نفر اول شهر بودیم!

که خیلى با ایمانه و هروقت یه مشکلى دارم یه ایه اى از قران یا حدیث یا به بیت شعر داره که حالمو خوب کنه!

که وقتى با هم یه جا قبول نشدیم دوتامون زدیم زیر گریه!

که اگه دو دقیقه دیرتر جواب مسجشو بدم میگه گندمی منو دوس دارى؟!

i miss you but i haven't met you yet!

یکی باید باشد که حال ادم را خوب کند.

که موعد امدنش که ه شود دلت بلرزد وثانیه ها هم هی کش بیایند!

که صدای پایش با همه دنیا فرق کند.

که شانه هایش تاب اشک هایت را داشته باشند

که وقتى نیست دلت هوایى شود براى عطر دستانش!

که دیر که میکند زمین و زمان به هم دراویزند

که تمام ناگفته هایت را از عمق چشمانت بخواند

که حرم نفس هایش تب و تاب زندگى ات شود 

که بوى گندم را به یادت اورد طلایى مواجش!

که زبرى گونه هایش صیقل دهد افکار دخترانه ات را!

که تاب دیدن نیاورى ازردگى اش را!

که دلت بهانه اش را بگیرد هرشب و بعد تو برایش از اینده هاى قشنگ قصه بگویى

یکى باید باشد که لیاقت این همه سال دلتنگى را داشته باشد!

یکى که بیاید و اهلى کند دل سرکش صحرایى ات را!

انسان هاى دوست داشتنى من!٢

دندان پزشک نازنینم!

دو سال  باید ماهى یه بار مسافت ٣ساعته اى رو میرفتیم تا بریم پیش دکتر.واسه ارتودنسى! 

واقعا خوش اخلاق!واقعا با ایمان!

گاهى که کارم کمى دردناک بود و طولانى حافظ میخوند که میدونست دوست دارم.

اصلا این ادم ارامش از وجودش میباره!ناخوداگاه اروم میشدم وقتى صداشو میشنیدم!

هر وقت صدامو از اتاق انتظار میشنید میگفت زود گندم رو بفرستید بیاد تو که مسافره!

شب اولى که ارتودنسى انجام دادم منشى یادش رفته بود شماره موبایل دکتر رو بده بهم.ساعت ٧صبح دکتر زنگ زد و عذر خواهى کرد.گفت همش نگران بودم اگه نصفه شب مشکلى واست پیش میاد چیکار میکنى!

که وقتى میخواستم بعد ٦ماه واسه  چکاپ وقت بگیرم؛انقدر دلم واسش تنگ شده بود که زنگ زدم به خودش جاى مطب.گفتم میشناسید منو دکتر؟!گفت مگه میشه گندم خانومى رو که ١١سالش که بود به من اعتماد کرد و ٨تا دندون رو کشید یادم بره!

که دیروز وقتى یه جعبه شکلات خریدم و به عنوان شیرینى قبولیم بردم؛همین که در مطبو باز کردم.گفت بچه ها گویا گندم قبول شده پزشکى ها!بیا خانم دکتر رو که نمیشه معطل کرد!

که همیشه اینقدر قشنگ با منشى و دستیار هاش صحبت میکنه!

که همیشه بهم میگه عموجون!از همون ١٠سالگى تا حالا!

که همیشه نازنینم و طنازم و خوشگلم ورد زبونشه وقتى بچه ها رو صدا میکنه!

که دیروز وقتى داشتم میرفتم تا دم در بدرقه ام کرد و در اتاق انتظار رو هم خودش باز کرد برام و گفت نکنه فروردین نیاى. ها!ما دلمون خیلى تنگ میشه واست عموجون!

که من واقعا گاهى دلم هواشو میکنه!

یکى بگه ایا این فرشته است اخه؟!

انسان هاى دوست داشتنى من!1

گاهى یاد بعضى آدم ها لبخند به لبم میاره بدون استثنا!

مثل استاد ٧٥ساله ریاضیاتم!

که همیشه زودتر از ما مدرسه بود و واسه اینکه تک تکمون درس رو بفهمیم حرص میخورد!

که همیشه واسمون شعر و حدیث میخوند!

که تنها دفعه اى که سر جلسه امتحان استرس گرفتم و مغزم قفل شد و اندکى هم گریه کردم،اومد ورقمو پاره کرد و دستامو گرفت و گفت:هیچ وقت نمیخوام غم تو چشماى دختر گلم ببینم.

که روزاى اخر مدرسه درحالى که چشماش پر اشک شده بود گفت:من به خاطر کلاس شما میومدم مدرسه.حالا که میرید خیلى دلتنگتون میشم.چه جورى بیام اینجا ولى شما تو این کلاس نباشید !؟

که وقتى یکى از دوستاى گلم بیمارى بدى گرفت و ٦ماه نیومد مدرسه هرروز به من میگفت خیلى هواشو داشته باش.من نگرانشم.

که وقتى بهش گفتم ٥تا سوال ریاضى کنکور رو ندیدم چون زیر درس زمین چاپ شده بود نامه نوشت به سنجش و خودش هم زنگ فقط که گلایه کنه که چرا بچه ها رو اذیت میکنید و قول گرفت دیگه اینکارو نکنند!

که وقتى جند روز پیش مسج داد بهم که :تو یادگار روزهایى هستى که نه فراموش میشوند و نه تکرار.....،چشمام پر اشک شد!


پى نوشت:این افراد خیلى بیشترند پس ادامه دارد...